نمی دانم چه شده،نمی دانم چرا وضعيت امروزکشورم به کلاف سردرگمی شبيه شده که باز کردنش کارآسانی نيست.
قراردادها وباج دادن های ننگين يکی پس از ديگری چون تيری سمی بر پيکره ی استقلال وآزادی کشورم پرتاب می شود و عده ای جاهلانه،عامدانه،مغرضانه يا سودجويانه،به به وچه چه می کنندو ازمزايا ومنافع آن ها سخن می گويند:کرسنت،ipc،برجام، ونيزfatf.
ماراچه شده است؟چراحافظه ی تاريخی مان پاک شده است؟ تاريخ قصه نيست،سرگرمی وافسانه نيست،تاريخ هميشه درحال تکرارشدن است.کافی است خوب بفهميم وببينيم تا بتوانيم عبرت بگيريم.
حکومتی چون انگليس،آمريکا و علف هرزی چون اسرائيل وامثال آن دشمنی وکينه ی هميشگی شان راثابت کرده اند.دشمنی اينان قصه ی ديروز وامروز نيست.قرن هاست که قصدهلاکت و نابودی ما را دارند.ابلهانه وظالمانه است که يادمان برود بر تاريخ کشورمان چه ها گذشته است.
آياقرار است زيرلگدهای دشمن بيدارشويم؟!!آياقرار است غلام حلقه به گوش ظالمان جهان شويم وهربار به بهانه ای تازه به دشمن اجازه دهيم نقبی بزند به آرمان هايمان،به استقلالمان،به سرمايه ها و داشته هايمان؟ ياشکافی بازکند وناگهان ببينيم که از انقلابمان،ازثمره ی خون شهيدانمان چيزی نمانده جزيک نام،جزيک شعار.جزيک پرچم.شيطان وقتی نتوانست کعبه را ويران کند،تصميم جالبی گرفت،کعبه را از بت ها پرکرد.حالا ديگرنيازی به ويران کردن کعبه نبود،چون همان کعبه شده بود وسيله ی دستيابی او به اهدافش،همان کعبه شده بود،محل ببت پرستی مردمان.
حالاهم دشمن وقتی نتوانست انقلاب ما،ايران ما ،مردم ما،غيرت وشجاعت دلاوران ما را ويران کند،خوب نقشه ای کشيده.چه تدبيری برای دشمن بهتراز اينکه استقلال وآزادی مارا نشانه برود، نه باحمله،نه باجنگ،نه باخشم،نه با موشک.بلکه با لبخندوسياست وقرارداد و غيره وغيره.
دشمنان قسم خورده ی ما می خواهند آرام وزيرکانه کشورمان را از درون خرد کنند،بپوکانندونابودکنند،می خواهند بت هايشان را درکعبه مان بنشانند وآرمان هايمان را به بيراهه بکشانند..
وقتی درکتاب های درسی مان ازقرارداد ترکمنچای و گلستان و...و...می خوانديم،سری ازتأسف تکان می داديم و از ته دلمان می گفتيم"خاک برسرشان" که اينقدربی عرضه و بی لياقت بودند.نگرانم که آيندگانمان اين جمله وچه بسا بسياربدتر از آن را درباره ی ما بکار ببرند،چراکه انگار اوضاع امروز خيلی وخيم تر از آن زمان است که قرارداد"گلستان" و"ترکمنچای" بسته شد.
چشم گفتن راکه شروع کنی به اين زودى ها پايان نخواهديافت.اين رشته سر دراز دارد.
حکايت ما حکايت آن شاگردی است که هرچه استادتلاش کرد،"الف" رانگفت،استادپرسيد:چرا اينقدرگفتن "الف" برايت دشوار است؟
شاگردپاسخ داد:اگر"الف" رابگويم،بعد ميخواهی"ب" رابگويم و بعدبايد تا "ی" همه را بگويم.
جای بسی شرم دارد که ما به بزرگترین و آشکارترین و دشمن ترین دشمنانمان ((الف)) را گفته ایم وانگار قرار است تا ((ی))پیش برویم.
تاریخ هم دارد می ترکد،دارد دق می کند،دارد آتش می گیرد از این همه خیانت، حماقت،بلاهت و سکوت.
از این همه خوش بینی کودکانه. تاریخ به جای تک تک ما شرمسار است،شرمسار خون تمام جوانان پاکی که طی قرن ها در راه دفاع از حق،دفاع از وطن خون داده اند،جوانی داده اند،جان داده اند.
خدای من چرا همه ساکت شده اند؟! چرا هیچ صدایی بر نمی خیزد؟!
نویسنده : مدیر وبلاگ (منصوره صادقی پور)