دریادلان
شبی بلبل چو پروانه نمی خفت برای خفتن گل قصه می گفت
شروع قصه از دلدادگی بود ز نیرومندی و افتادگی بود
ز موج خفته اندر قعر دریا که از شوق خدا می رفت بالا
از آن دلدادگان آتش افروز ز جان های سراسر، ناله و سوز
از آنان که به راه عشق مردند از آن گل هاکه در غنچه،فسردند
از آن دریادلان پاک بی باک که دل هاشان،جدا شداز دل خاک
از آنان که در اوج پادشایی براه دل ، بسی کردند گدایی
به ظاهر ، رفته اند از دار دنیا ولی هرگز نمیرد ، موج دریا
به راه عشق، بس کشتی شکسته بسی زنجیر کز جان ها گسسته
چه آتش ها که با آن ، گشته خاموش بسی اندوه کز آن ، شد فراموش
چه مردانی که در خون می تپیدند چو لاله ، بهر فردا می دمیدند
سحر گاهان،ز شوق وصل ، بیدار بشویند دیده ، بهر دیدن یار
سر سجاده، اشک ها شد، گل یاس دل شفا فشان، همجنس الماس
چنان رودی که به دریا رسیده به دیدار ته دنیا رسیده
پر پرواز دل را می گشودند و شعر لا یزالی می سرودند
شب آخر به دل هاشان بتابید ز نور وصل و شور و شوق ، امید
فرشته ، ز آسمان نازل شد آنجا وصال حق ، به دل کامل شد آنجا
فرشته از میان صد گل و خاک بچیدش بهترین ها بهر آن یار
خداوند ، عاشقی می کرد زیبا چنین عشقی ، ندیده کس به دنیا
خدا از آسمان ، لبخند می زد در آن لحظه ، به شیطان بند می زد
خدا را شاهد آن لحظه گیرد که گر مُردید ، اینگونه بمیرید
که این مردن ، به از صد زندگانی به دنبالش حیات جاودانی
نویسنده:مدیر وبلاگ(منصوره صادقی پور)