تابستان بود ، هوا گرمای دلپذیری داشت ؛ خورشید نور و گرمایش را روی زمین پهن کرده بود ، نسیم ملایمی می وزید خانه ای بزرگ و زیبا در شهری کوچک ، حسابی به چشم می آمد زیبایی اش به درخت های بلند و پر از میوه و گل های رنگارنگ و حوض وسط حیاطش بود که پر بود از ماهی های ریز و درشت حیاط پر شده بود از گل های نیلوفر با رنگ های آبی و بنفش که از میله های فلزی بلند و نرده های سفید بالا رفته بودند و همه جا سرک می کشیدند.
وسط باغچه بوته ی بزرگی از گل یاس بود که عطر و بوی آن محله را پر می کرد. گل های نیلوفر صبح ها باز می شدند و بازی می کردند و لذت می بردند و سر و صدا و شادی شان همه درخت ها و گل ها و حتی پرندگان را به وجد می آورد.
نسیم ملایم تابستان که می وزید شادی نیلوفرها به اوج می رسید و خنده هایشان حد ومرزی نداشت عصر که می شد نیلوفرها گلبرگ هایشان را جمع می کردند و لابه لای برگهای سبز بوته شان پنهان می شدند تا صبح روز بعد باز هم سر برآورند و حضورشان همه جا را زیبا کند.
در یکی از همین روزها غنچه ای از میان بوته های نیلوفر شروع به باز شدن کرد وقتی که آفتاب کاملاً پهن شد غنچه ی نیلوفر هم گل جوان و زیبایی شده بود که رنگ صورتی جذابی داشت . همه ی نیلوفر ها از دیدنش شاد شدند و با حرف ها و محبتشان حسابی دورش را گرفتند .
جمع دوستانه شان صمیمی تر شد و روزهایشان زیباتر .
چند روزی گذشت وزش باد انگار می خواست خبر از نزدیک شدن پاییز بدهد . کم کم عصر که میشد باد شروع به وزیدن می کرد و حسابی شاخ و برگ درختان را تکان می داد .
حالا که عصرها با وزش باد همراه بود نیلوفرها زودتر از همیشه گلبرگ هایشان را می بستند اما نیلوفر صورتی میلی به بستن گلبرگهایش نداشت حتی وقتی باد می وزید قدم به باغچه میگذاشت. برخلاف بقیه هنوز گلبرگ هایش باز بود و رنگ زیبا و جذابش را به نمایش می گذاشت .
اصرار و خواهش نیلوفرهای دیگر هم فایده ای نداشت و او همینطور به خود نمایی برای باد می پرداخت . بعد چند روز اتفاق عجیبی افتاده بود . نیلوفر صورتی با باد مأنوس شده بود . باد هم هر روز هو هو کنان به باغچه می آمد و برای او زمزمه می کرد و گلبرگ هایش را نوازش می کرد . نیلوفر صورتی هر روز منتظر باد بود و باد هم هر روز پرشورتر از روز قبل سراغ نیلوفر می رفت و عاشقانه در گوشش زمزمه می کرد و گل برگ های لطیف و زیبایش را تکان می داد و نوازش می کرد .
چند تا از نیلوفرهای دیگر که این صحنه را می دیدند حسابی غبطه می خوردند به نیلوفر صورتی . دلشان می خواست نوازش ها و زمزمه های باد را داشته باشند . در این باره با هم حرف میزدند و از خوش اقبالی نیلوفر صورتی می گفتند . اما بوته ی یاس مخالف حرف هایشان بود و سعی می کرد به آنها بفهماند اشتباه می کنند اما هر چه می گفت تاثیری نداشت . آن چند نیلوفر جوان هم دلباخته ی باد شده بودند و حسرت می خوردند . عصر یکی از همین روزها موقعی که نیلوفرهای باغچه آهسته آهسته گلبرگ هایشان را می بستند تا پشت برگ هایشان پنهان شوند نیلوفر صورتی سرخوش و رها گلبرگ هایش را تکان می داد و آواز می خواند . هوا ابری بود بوته ی یاس که بی خیالی نیلوفر را دید فهمید که مثل روزهای قبل منتظر باد است و انگار هنوز خیال بستن گلبرگهایش را ندارد.
رو به نیلوفر کرد و گفت : عصر شده هوا خوب نیست . بهتر است گلبرگ هایت را جمع کنی و پشت برگ ها پنهان شوی .
نیلوفر صورتی تکانی به خودش داد و صدایش را بلند کرد و گفت : میدانی منتظر باد هستم . بهتر است فکری به حال برگ های زرد خودت کنی.
بوته ی یاس سری از تأسف تکان داد و ساکت شد نیلوفرهای دیگر از زیر برگ ها مشغول تماشای نیلوفر صورتی بودند .
یک نیلوفر بنفش که قدیمی تر از بقیه بود رو به او کرد و گفت : باد نمی تواند با تو دوستی کند گلبرگ هایت را ببند و اینقدر برای او خودنمایی نکن .
اما نیلوفر صورتی که حرف او را حسادت می پنداشت رویش را برگرداند و پشت چشمی نازک کرد .
کم کم صدای هو هوی باد به گوش می رسید ؛ اما انگار مثل همیشه نبود هوا گرد و خاک داشت و آسمان هم ابری بود . نیلوفر صورتی با صدای نزدیک شدن باد خنده ای کرد و قند توی دلش آب شد باد قوی تر از همیشه وارد باغچه شد . حسابی شاخه ی درختان را تکان داد و از کنار بوته ها ی رز و یاس رد شد و به نیلوفر صورتی رسید .
زمزمه ی باد نیلوفر را سرخوش و شاد کرد او خودش را به باد سپرده بود و محو زمزمه هایش شده بود آسمان ابری رعد و برق زد هوا تیره و تار شد باد چرخی زد و دور نیلوفر گشت و نوازشش کرد ؛ نیلوفرهای دیگر که گلبرگ هایشان را جمع کرده بودند و زیر برگ ها پنهان شده بودند مشغول تماشای آن دو شدند . در همین لحظه بود که بوته ی یاس فریاد زد : گلبرگ هایت را ببند.
نیلوفر صورتی قهقهه ای زد و گلبرگ هایش را به باد سپرد باد قدرتی گرفت . انگار دیگر باد نبود و طوفان بود چرخید و دور نیلوفر پیچیدو در چشم بر هم زدنی او را چید و از باغچه بیرون رفت .
نیلوفرهای دیگر آنچه را میدیدند باور نمی کردند ، نیلوفر صورتی در کمتر از چشم بر هم زدنی نابود شد . آسمان باریدن گرفت و نیلوفرها را تر کرد . شاید اشک نیلوفرها و گل های دیگر با قطره های باران یکی شده بود.
آن چند نیلوفر جوان تازه یاد حرف های بوته ی یاس افتادند تازه فهمیدند که چقدر ساده لوحانه حسرت چیزی را خورده اند که جز خطر برای آنها نبوده است . نیلوفر صورتی اگر گلبرگ هایش را می بست و در حضور باد خودنمایی نمی کرد . اگر دل به زمزمه های او نمی سپرد حالا مثل بقیه گل ها خیس شبنم شده بود و به تماشای رنگین کمان می نشست و نوازش نسیم را بدست می اورد .
نسیم کجا و باد کجا ؟ نسیم آرامش می بخشد و باد هیاهو می کند و می چیند.
نویسنده : مدیر وبلاگ (منصوره صادقی پور)