باز محرم شده و تمام هستی عزادار است . عزادار دل حسین (ع) است ، دل حسینی که امت جدش را دید که خود را ارزان ارزان فروختند و تا انجا پست شدند و تا قعر سیاهی رفتند که راهی برای باز شدن دیدگانشان نبود جز ریخته شدن خون پسر پیامبر ، آن هم به فجیع ترین شکل ممکن .
دل حسین داغدار مردمی است که سعادت ابدی را به دنیایی پوچ باختند .
از تلاش او برای هدایت مردمان ، خوب پیداست که تا آخرین لحظه امید هدایتشان را داشت ، اما نشد . نشد چون نخواستند که ریسمان محکم الهی را بگیرند و تا عرش الهی پیش بروند . نخواستند که چون زهیر ، غرق شوند در لذت عشقی وصف ناپذیر .
راستی چه می شود که امتی ، ملتی ، مردمی این چنین پست می شوند ، خوار می شوند ، حقیر می شوند که خون چون حسینی باید ریخته شود تا تلنگری باشد به جان های مرده شان .
همه چیز از آنجا شروع می شود که جدال حق و باطل را می بینیم و سکوت می کنیم . لازم نیست حق و باطل بر هم شمشیر بکشند ، تا حق هست و تا باطل هست ، جدالی هم هست . حتی اگر آشکار نباشد .
همه چیز از یک جمله ساده شروع می شود (( به من چه ؟ ))
و راستی که این جمله چقدر ویران کننده است ، مردمان عصر حسین ، هیچ یک خود را ملزم نمی دانستند که حسین را یاری کنند که فریاد بزنند در حمایت از او . همه انها منتظر شدند تا دیگری کاری کند .
وای از این انتظار شوم . مگر می شود مسلمان باشی و دردمندی ببینی و فریاد مظلومی به گوشت برسد و بگویی (( به من چه ؟ )) .
وقتی که هر کس بیشتر از نوک بینی خود را نبیند و جز منفعت خویش را در نظر نگیرد . جامعه کم کم به قهقرا کشیده می شود و حتی تا کشتن حسین هم پیش می رود و یا رضایت به کشته شدن حسین و یا سکوت در برابر کشته شدن حسین .
آیا جرم سکوت در برابر کشته شدن حسین ، از جرم کشتن او کمتر است ؟
حد وسطی نداریم آنانکه به امید بی طرفی ، خود را حد وسط ماجرا می دانند در خفا به باطل پیوسته اند . چرا که وقتی حق را بدانی و بفهمی و خود را به ندیدن و نشنیدن و نفهمیدن بزنی ، خود باطل خواهی بود .
اگر حسین برخاست و قیام کرد ، فقط و فقط برای نجات امت ، از منجلاب کثیف و متعفنی بود که چنان در آن غرق شده بودند که بوی تعفنش برایشان عادی گشته بود . منجلابی که از دین جز پوسته و از خدا جز نام بر سر زبان ها نمانده بود . دینی که هدفش سعادت دنیا و آخرت انسان ها ست .
حسین (ع) میخواست باز کند چشمان کسانی را که شده بودند (( صم بکم عمی فهم لا یعقلون )) اما ندیدند ، نفهمیدند که چرا قدم به دنیا گذاشته اند ، چرا زاده شده اند ؟ راستی چه هدفی بالاتر از اینکه در صحنه ی نمایشی که خداوند چیده ، بهترین نقش را ارائه دهی ؟
چه لذتی بالاتر از اینکه وقتی نمایش تمام شد ، لبخند رضایت خدارا دریافت کنی ؟
وای چه سخت است از دست دادن لبخند رضایت خدای عاشق ، به هیچ ، به پوچ.
به راستی که (( ان الانسان لفی خسر )) .
وای که چقدر شبیه شده ایم به امت آن روزهای حسین (ع) ، وای که چقدر (( به من چه )) هایمان زیاد شده است .
در جهان جنگ است ، کشت و کشتار است ، سر بریدن کودک هست ، زنده سوزی و نسل کشی و ویرانی هست ، (( به من چه ؟)).
در یمن ظلمی عظیم روا می شود که صدای ناله ی مردمانش را تا آسمان هفتم بالا برده ، (( به من چه ؟ )).
در پاکستان به خاطر قحطی ، کودکان از فرط گرسنگی می میرند (( به من چه ؟ )).
درآفریقا ، فقر فرهنگی و مالی و رخنه عجیب غارتگران ، مردم را از پای در اورده ، (( به من چه ؟ )).
به من چه که کودک پنج ساله شان از شدت سوء تغذیه ، چون کودک دو ساله ای است که استخوان هایش از پوست تنش واضح تر و مشخص تر است .
جامعه ی جهانی دچار مشکلات فرهنگی عمیقی است که اساساً انسان و انسانیت را زیر سوال برده ، باز هم (( به من چه ؟ )).
کودکانی در شهر بزرگ من ، دنیای کوچکشان را باخته اند و در بدترین وضعیت ممکن به سر می برند (( به من چه ؟ )).
جوانان جامعه ام برای ازدواجشان دچار مشکلات فرهنگی و اقتصادی جدی ای هستند . این هم (( به من چه ؟ )).
نوجوانی از نزدیکانم دچار انحرافات رفتاری شده ، (( به من چه ؟ )).
زنی را می شناسم که نمی داند چطور با همسرش برخورد کند ، رفتار کند و نیاز هایش را برآورده کند و من توان کمک و راهنمایی او و نجات یک زندگی را دارم و باز هم می گویم (( به من چه ؟ )).
در اطرافیانم ، زوج جوانی به اختلاف خورده اند ، اختلافی کوچک که ریشه در عدم مهارتشان دارد و می تواند به مرور باعث پاشیده شدن زندگی شان شود . از من بر می آید که در حد یک گپ خصوصی دوستانه برای اگاه کردنشان بکوشم . اما راحت می گویم ، (( به من چه ؟ )).
هستند خانواده های بی بضاعتی که به سختی روزگار می گذرانند و با سیلی صورتشان را سرخ می کنند و خجالت زده ی چشمان پر نیاز فرزندانشان هستند ، (( به من چه ؟ )). و باز هم (( به من چه ؟ )).
هزاران مشکل ریز و درشت هست که می توانم کاری برای حل کردنشان انجام دهم و باری از دوش پر درد زمین بردارم و غافلم .
لازم نیست کوه جابجا کنم ، کارهای بزرگ بکنم و قمر را بشکافم . کافیست که یادم نرود ، (( مثقال ذرة خیراً یره )).
مگر نه اینست که خداوند در قرآن گفت : هرکس انسانی را نجات دهد ، گویی همه انسان ها را نجات داده است .
مگر نجات دادنی بالاتر و بهتر از نجات روح یک انسان هست ؟ مگر لطفی بالاتر از هدایت یک انسان هست ؟
همه این ها قطعات یک پازل است . پازلی که در نهایت منجر می شود که من خودم را محوریت و مرکزیت همه چیز ببینم و آنوقت حتی اگر امروز کربلا در مقابل چشمان من باشد و واقعه ی عظیم عاشورا اتفاق بیفتد ،هزار بهانه دارم برای نرفتن .
که چون کوفیان باشم و تعلل کنم و منتظر باشم دیگری از جا برخیزد و کاری کند .
اگر واقعا مسلمان باشیم و پیرو محمد (ص) هر سنگی که در جهان جابه جا شود . به ما ربط دارد .
هر ظلمی که اتفاق می افتد هر خشت کجی که نهاده می شود به ما ربط دارد . هر جوانه ای که به امید نهال شدن از دل خاک برمی خیزد ، به ما ربط دارد.
مگر می شود حسین را بفهمی و بگویی (( نه غزه ، نه لبنان ، جانم فدای ایران )) ؟!
حسین حق را می خواست ، هر جای هستی که باشد ،برای او در حمایت از مظلوم ، مرزی وجود نداشت .
مگر علی (ع) مولای من و توی شیعه ، نگفت (( انسان ها یا به دین با تو برادرند ، یا به آفرینش با تو برابر )) ؟!
مگر نه اینست که عشق ، عاشق را به معشوق شبیه می کند ، کجاست عشقی که مرا به مردی چنین بزرگ ، شبیه کند؟!
کجاست عشقی که مرا شیعه ی علی کند ؟ شیعه ی راستینی که یادش نرود مولا چه گفت و چه کرد و چه خواست ؟
مگر می شود برای حسین گریه کنی و بگویی (( به من چه ؟ ))؟ که یادت برود راه حسین چه بود ؟ درست ، درست که ما نمی توانیم تمام دردهای جهان را درمان کنیم و تمام غصه های دنیا را برداریم اما حداقل می توانیم همدرد آنان باشیم . می شود درد داشته باشیم از درد کودکان بی پناه جهان که هر کدام قربانی جنایت و خیانت و نفهمی به اصطلاح ((بزرگترها )) هستند .
می شود موقع خواب که غصه هایمان را مرور می کنیم ، اندوه مدل ماشین و عوض کردن وسایل و خرید فلان چیز و زخم زبان فلان آدم و غیره و غیره ، جایشان را به درد دل پر سوز و اتش گرفته ی همان کودکی بدهد که در سرمای زمستان ، با تمنا شیشه ی ماشینمان را می زد تا بتواند یک شاخه ی گل به ما بفروشد .
راستی شده از غصه ی دل همان کودک گریه کنیم ؟ به حال دل پر آشوبش بگرییم ؟
و حداقل حداقل حداقل با خود بگوییم (( کاش می توانستم کاری برای او بکنم )) ؟
شده از عمق وجود همانطور که برای خودمان دعا می کنیم ، آن کودک را نیز دعا کنیم ؟
وقتی عکس پیکر خاموش (آیلان کردی) کودک سه ساله سوری ، همه جا دست به دست می شد ، چه کردیم جزکشیدن یک اه کوتاه ؟
آیا حقا و حقیقتا از ما برای دردهای جانگداز جهان فقط یک آه بر می آید ؟؟!
وای که چقدر ساده می گوییم (( ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند )) چقدر دروغ هایمان بزرگ است . علی تنهاست حسین تنهاست مهدی تنهاست .
وای که اگر راست گفته بودیم آمده بود ، چرا که خودش گفت (( اگر شیعیان ما به اندازه ی لیوان آبی تشنه ما بودند ، ظهور می کردیم )) .
فدای دل دردمند و پر آشوب مهدی (عج) بشوم که صدها سال است تمام غصه های جهان را در خود جای داده است . در کدامین چاه بگرید اینهمه درد را ؟ این همه غم را ؟ کجا می تواند دل پر ملالش را آرام کند ؟ اصلاً مگر دل مهدی که تمام زمین قلمرو اوست ارام شدنی است ؟ دل مهدی آرام نمی شود جز به پایان یافتن زشتی ها و رنج ها و ظلم های زمین که ما ساده ی ساده از کنار آنها می گذریم و بعد ادعای عاشقی می کنیم و خود را منتظر او میدانیم .
زیبا حرف می زنیم ، زیبا می نویسیم ، زیبا می خوانیم و زشت عمل می کنیم .
برای حسین اشک ریختن چه سنخیتی دارد با اینکه بگوییم جنگ سوریه به ما چه ؟ فلسطین به ما چه ؟ عراق به ما چه ؟ یمن به ما چه ؟ بوسنی به ما چه ؟ اصلاً همه ی دنیا به ما چه ؟ حسینی که دست نوازش بر سر مردی کشید که راه را بر او بسته بود . همان دست نوازش بود که (حر ) را ( حر ) کرد .
آن عزیزانی که نگذاشتند شهید مدافع حرم افغانی در منطقه شان به خاک سپرده شود . آنهم به دلیل افغان بودن ، مگر برای حسین (ع) نمی گریند ؟ عزا نمیگیرند ؟ مگر مدعی راه حسین نیستند؟
حسین ، ابن وهب نصرانی را بااغوش باز پذیرفت ، کسی که حتی هم کیش او نبود و فاصله ی بین مسلمان شدن و شهادتش فقط چند روز بود .
چقدر مسلمانیمان تو خالیست . مسلمانیم و موقع رای دادن چون کودکانی که با آبنباتی فریب می خورند ، فریب وعده وعید ها را می خوریم یا برای منفعتی کوتاه مدت یا بر اساس شهر و قوم و قبیله به کسی رای می دهیم که حتی اندکی لیاقت این را ندارد که به صندلی ای تکیه دهد که پای آن خون جوانان رشید بسیاری ریخته شده است . چه ساده سرنوشت خود و آیندگانمان را می فروشیم . چه ساده وطنمان را بازیچه می کنیم و آرمان هایمان را کمرنگ و یا حتی بیرنگ .
از ماست که بر ماست ، هنوز کودکیم و خود را بزرگ می پنداریم هنوز نمی دانیم و خود را عاقل می پنداریم که اگر چنین نبود وضعیت امروزمان این اندازه مضحک نمی شد .
اگرمی فهمیدیم امروز ((ترکمانچای )) ها یکی پس از دیگری به قرارداد های ننگین تاریخی مان افزوده نمی شد .
کاش از تاثیر آرا خود اگاه بودیم کاش مسئولیت مان را در قبال برگه های سفیدی که پر می کنیم می فهمیدیم .
مردم کوفه هم حسین (ع) را دوست داشتند اما اشکال انجا بود که دنیایشان را بیشتر از حسین دوست داشتند و خود را موظف به یاری حق نمی دیدند . به نماز و روزه و ظاهر دین اکتفا کرده بودند و از باطن آن غافل گشته بودند و همین لکه ی ننگی ابدی را بر دامنشان نشاند .
همین که نشسته ایم و کاری نمی کنیم بزرگترین خیانت است . بزرگترین خیانت است که قران در دست داشته باشی ، نهج البلاغه داشته باشی ، علی (ع) وحسین (ع) و مهدی ( عج ) داشته باشی و اینقدر ساده چون کودکی خام و ناپخته خاموش بنشینی که دیگرانی که دشمنی شان به روشنی روز است با حیله های پیچیده ی مختلف ، دین زیبا و کامل تورا به زشت ترین و وقیح ترین شکل ممکن ، عرضه کنند و از آن تصویری وحشتناک بسازند و به جهانیان ارائه دهند .
امروز روز فریاد است ، فریادی که صدای قرآن را به گوش تمام جهانیان برساند ، به گوش همه ی مردمی که دلشان حق می خواهد و نمی یابد .
با مسلمانی درست خود ، با شیعه بودن واقعی خود باید فریاد زد که اسلام و تشیع تنها راه نجات است برای بشریت وچه فریادی بلندتر و رساتر از کردار ما و رفتار ما ؟1
دنیا از درد بی معنویتی و خلاء مذهبی چون بیماری رنجور به خود می پیچد و ناله می کند و اه و فغانش به گوش فلک می رسد و به امید درمان هر جام زهری را سر می کشد و این ما هستیم که کامل ترین دین جهان را در دست داریم و می توانیم نوشداروی این درد بزرگ را ارائه دهیم اما غافلیم از انچه داریم و انچه باید انجام دهیم .
جهان تشنه همان دریایی است که ما در کنار ان ایستاده ایم و قدر نمی دانیم و نمی فهمیم چه داریم که اگر می فهمیدیم ، به کنار دریا ایستادن اکتفا نمی کردیم و از شدت شوق سراز پا نمیشناختیم و دلمان را به دریا میزدیم و غرق می شدیم در این بی کرانه ی پر از سعادت .
اگر دینمان را می فهمیدیم ، اگر نعمتی را که در ان هستیم و انرا مشقت می دانیم درک می کردیم ، به جای خواندن کتاب ( جان گری ) ها و ( باربارا دی آنجلیسس ) ها به قرآن و نهج البلاغه و احادیث فراوانی که داریم رجوع می کردیم .
به دینمان رجوع می کردیم که حتی برای نفس کشیدن ما هم برنامه دارد و ما آنقدر غنی هستیم که اگر واقعا اسلام را بشناسیم از تمام نظریه های روانشناسی و پزشکی درست و غلط دنیا که هنوز هم صحتشان اثبات نشده بی نیاز بودیم .
علم الهی را رها کرده ایم و به علم انسانی چسبیده ایم که امروز چیزی می گوید و فردا نشده به غلط بودن گفته اش می رسد ، حتی اگر به ان اعتراف نکند .
کاش حسین را بفهمیم، کاش بفهمیم و برای چیزی که فهمیده ایم بگرییم .کاش بفهمیم عزادار چه هستیم ، کاش حرف حسین ، منش حسین را بفهمیم .
تمام درد امروز ما که ادعای مسلمانی و تشیع داریم ، قدر ندانستن است ، درک نکردن است ، که نمی فهمیم چه در بی قیمتی داریم و همین است که ساده پاپس می کشیم .
خوشا به حال آنانکه فهمیده اند و می فهمند که چرا ( کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ) آری امروزهمان روز است و زمین ، همان زمین .
خودت را چگونه نشان می دهی در این روز عاشورایی و این زمین کربلایی ؟!!!
نویسنده :مدیر وبلاگ (منصوره صادقی پور)